ورد سحری
دیشب متن و صوتش رو دانلود کردم. امروز تازه وقت کردم گوش بدم. یادم به گروه سرود خودمون افتاد. یادش بخیر. سه ماه پیش یکی از بچه های گروه سرودمون رو از اینترنت پیدا کردم. همون اولای یادآوری خاطرات گذشته رسیدیم به گروه سرود. گروهمون فوق العاده بود. صداها هماهنگ. همه جدی. از کلاس چهارم تا سه سال بعدش با هم بودیم. مربی سرودمون ساعتی خدا تومن پول می گرفت و البته کارشم درست بود. آهنگسازمون هم خودش بود؛ آقای قاف. نسبتا جوون بود. الان که فکرش رو میکنم به نظرم میاد شکل محمد اصفهانی بود!
لیلا همیشه با صدای رسا و بلندش بسم الله اول سرود رو می گفت. بسم الله الرحمن الرحیم، گروه سرود فلان از مدرسه فلان تقدیم میکند:
مهمترین سرودمون در مورد ایران بود. پرچم ایران. برای همین با شنیدن شعر دیشب یاد گروه سرود خودمون افتادم. همهمون یه کاست از آهنگ سرود داشتیم و باید تو خونه تمرین میکردیم. خیلی تمرین میکردیم. تو خونه و مدرسه. اوایل باید با پامون ریتم آهنگ رو میگرفتیم. بعدا که گفتن تو مسابقه ها باعث کسر امتیاز میشه تو دلمون ریتم میگرفتیم! یه آرم کوچیک به سه رنگ پرچم ایران جلوی مقنعه سفیدمون میچسبوندیم. گروهمون موفق بود. تمرینهای جدیمون واقعا خستهکننده بود؛ ولی شوخیها و خندههاشم شیرین بود. هر سال مقام میآوردیم. در سطح استان برتر شدیم. توی مراسمها جلوی مسئولان اجرا میکردیم. یه بار رفتیم صدا و سیما سرودمون رو ضبط کردیم. خلاصه سرود شده بود زندگی و موفقیتهامون.
گذشت تا دوم راهنمایی که آقای قاف تصمیم گرفت دوباره تست صدا بگیره. اینطور نبود که صدای فوق العادهای داشته باشم اما همه صدایی برای گروه لازم بود. زیر و بم داشت. یه بار زنگ تفریح همه به صف شدیم که بریم تست صدا. تست صدا تک خوانی یه بیت بود در محضر آقای قاف. پنج نفر جلوم بودن. تک تک خوندن. یکی قبول میشد. یکی رد میشد. من دو دل بودم که بخونم یا نه. خوب یادم هست به نفر جلوییم که رسید تصمیمم رو گرفتم. نمیخواستم برای مرد نامحرم تک خوانی کنم. آروم سرم رو انداختم زیر و راهم رو گرفتم و رفتم بیرون.
من رفتم. به خاطر عمل به یک احکام ساده کلا از سرود کناره گرفتم. امروز فکری شدم که اگه اون روز کنار نمیکشیدم الان چه زندگی داشتم. الان که نگاه میکنم میبینم اون تصمیم کوچیک چقدر راه زندگیم رو عوض کرد. احکام مهمه. حتی ریزترینهاش. چون به زندگی آدم جهت میده.